بابا چند روزه ناراحته.... فکر مسئولیت سنگین بزرگ کردن من راحتش نمیذاره.... بابا داره عشقی رو تجربه میکنه که تا حالا نشناخته بودش... این عشق، خیلی عجیبه....! داشتن اسمی مثل پدر به این آسونیها نیست... بابا میدونه که مادر بودن خیلی سخته.... ولی این روزا داره فکر میکنه که پدر بودن هم آسون نیست...
.....
اینا رو من هنوز نمیفهمم! آخه من خیلی کوچیکم!!
خدایا، به بابا و مامان کمک کن که بتونن منو خوب بزرگ کنن....
راستی پدر و مادر بودن سخته؟؟من هم یک روز اینا رو میفهمم! وقتی که بابا بشم!! اوووووووه! خیلی طول میکشه تا من بابا بشم!! حالا فعلا توی فکر اتاقم هستم! مامان تصمیم داره خیلی خوشگلش کنه!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر