۱۳۹۸ دی ۳, سه‌شنبه

جشن شب یلدا

چند روزه که مدارس تهران به دلیل آلودگی هوا تعطیل شده. :-(
ولی بچه های کلاسمون با همکاری نماینده کلاس خاله ندا و معلم خوبمون خانم کیقبادی جشن شب چله رو بالاخره توی سالن اجتماعات خونه ما برگزار کردیم. :-)
اینم عکساش. 
اون خانم مهربون هم خانم کیقبادی هستن.
یه تکه فیلم هم گذاشتم. راستی یه میز هم خاله ندا برای کریسمس درست کرده بود با تم بابانوئل. 😍😍









۱۳۹۸ شهریور ۱۵, جمعه

این روزهای من

ما امروز رفتیم خیابان سی تیر. موزه فن آوری ایران رو دیدیم. بعد هم نشستیم یکی از کافه های اونجا میلک شیک و قهوه خوردیم. 
اینا هم دو تا عکس از موزه 



این هم فیلمی که مامان از من و بابا گرفت در حال پیاده روی در خیابان سی تیر. :-)
خیلی خیابون قشنگیه. کف خیابان رو سنگ فرش کردند و پر از کافه های کوچکه.


خبر دیگه اینکه من گواهی پایان دوره بسکتبالم رو از تیم مدریک گرفتم. هورا!
اینم عکساش


چند روز دیگه هم مدرسه شروع میشه. میخوام بسکتبال رو ادامه بدم. ولی دیگه باشگاه نمیرم برای کاراته. با تیم مدریک توی مدرسه تمرینهام رو ادامه میدم. راستی من الان دارای کمربند آبی کیوکوشین هستم... هویا .. 
موفق باشم... :-)

۱۳۹۸ خرداد ۲۲, چهارشنبه

شروع کلاسهای باشگاه


من از هفته پیش کلاسهای تابستونی ورزش و زبانم شروع شد.
صبح های روزهای زوج میرم باشگاه. کاراته و شنا و بسکتبال
این عکس رو امروز صبح بابا ازم گرفت. بابا به من افتخار میکنه. 👀

۱۳۹۸ خرداد ۱۸, شنبه

سفر گرجستان

ما دیشب از یک سفر نسبتا طولانی برگشتیم. 
با عمو امیر و خاله مهناز رفتیم گرجستان. توی راه یک شب آستارا موندیم. بعد از آذربایجان و باکو رد شدیم و برگشت هم از مسیر ترکیه رفتیم خوی خونه آقاجون اینا. بعد از اونجا اومدیم تهران.
سفر خیلی خوبی بود. 
اینا هم چند تا از عکساش

















۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

دندان درد من

سلام.
پریشب دندون درد بدی داشتم. دیروز هم امتحان مطالعات اجتماعی بود. خسته بودم و دندون درد هم باعث شده بود بیشتر خسته بشم.
نمیتونستم خوب درس بخونم. شب هم از درد دندونم نمیتونستم بخوابم. تا مامان بهم دارو داد و بالاخره حدود ساعت 1.5 خوابم برد.
ولی دیروز امتحان اجتماعی رو خیلی خوب دادم. ☺
دیگه چیزی به پایان سال تحصیلی نمونده. فقط تا یکشنبه هفته دیگه... هورا!

راستی امسال تولدم رو توی سالن اجتماعات خونه گرفتیم. خیلی خوش گذشت! اینم عکسم



۱۳۹۷ اسفند ۲۱, سه‌شنبه

نوروز نزدیکه :-)

سلام
میدونم بابا خیلی وقته اینجا چیزی ننوشته. ولی واقعا سال سخت و شلوغی داشته.
دیگه داره کم کم سال تموم میشه و ما تصمیم داریم تمام تعطیلات عید رو گرجستان باشیم. :-)
بهمون خیلی خوش میگذره. کل تعطیلات با هم هستیم. مادرجون و آقاجون هم با ما میان. با ماشین خودمون میریم.
سپیده و پیمان و سلنا هم از آلمان میان. خاله لیلا اینا هم که اونجا هستن. خاله آذر اینا هم با هواپیما میان.
کلی شلوغیم و کلی بهمون خوش میگذره.
راستی، ما ماه قبل برای اولین بار رفتیم اصفهان. اینم چند تا از عکسهامون








این هم یک عکس فانتزی ماه پیش توی شهرک غرب گرفتیم
😆😆😆


۱۳۹۷ اسفند ۳, جمعه

تولد بابا

امروز تولد بابا بود. ما رفتیم بام لند و کلی دویدیم. البته من با اسکیت بودم بابا میدوید. :-)
خیلی خوش گذشت. همونجا رفتیم کافی شاپ به مناسبت تولد بابا کیک شکلاتی و میلک شیک خورم.
اینم عکس هدیه تولد بابا.

بابا: به داشتنت افتخار میکنم پسرم. اندازه تمام دنیا دوستت دارم. ممنون از هدیه قشنگت. بهترین هدیه امسال من بود. بارها خوندمش. روزی که برای خودت مردی بشی و فرزندی داشته باشی متوجه ارزش واقعی این هدیه خواهی شد.