۱۳۹۱ مهر ۱۸, سه‌شنبه

مسافرت شمال

سلام سلام!!
من الان 2سال و پنج ماهه هستم! هفته پیش رفته بودیم شمال. من و بابا و مامان و درسا و بابامامانش و فراز و بابامامانش!!
خیلی خوب بود!! این هم عکسمه! 
12/7/91 تا 16/7/91
:-)

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

قلب طبیعت....

سلام!!
ما چند روز رفته بودیم بالاروچ!!! میدونید کجاست؟ یه روستای قشنگ توی الموت! خونه عمو امیر!!
خیلی خوش گذشت!!
من الان دیگه تقریبا هرچی که دوست دارم رو بلدم بگم! تا حالا 2تا جمله پشت سرهم نگفتم! ولی جمله تکی رو بلدم بگم!!
بابا میگه هرروز دارم شیرین تر میشم! ؟؟؟
فقط نیست چند روز مهدکودک نرفته بودم، دوباره عادت کردم و صبح ها که میخوام برم مهد گریه میکنم!!  :-(
ولی امروز گریه نکردم! چاره ای نیست. بابا و مامان باید برن سرکار....
اینم یه عکس خوشگل از من و بابا و مامان و مهدی و روستای بالاروچ... :-)

۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

دومین سالگرد تولد من

امروز تولد منه!!! 2ساله شدم!! هورا!! 
:-) به همین سادگی! تولدم مبارک!!
...
2سال به همین سادگی گذشت.. بابا میگه زمان وقتی میگذره به نظر اندازه یک چشم به هم زدن میاد!... امروز من 2ساله که توی دنیای جدید زندگی میکنم. :-) 
جشن تولد خیلی خوبه! ولی من فعلا ازش سر در نمیارم! :-)

۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه

مهد کودک!!


سلام! سال نوی شما مبارک!
از امسال دیگه عمه صبح ها نمیاد خونه ما تا مراقب من باشه! من هم دیگه بزرگ شدم و باید برم مهد کودک!  برای همین باید خونه مونو عوض کنیم و بریم نزدیک محل کار مامان! اونجا یه مهد کودک هست که مامان میگه خیلی خوبه! توی حیاطش کلی اسباب بازی داره!! ولی عوض کردن خونه خیلی دردسر داره! دعا کنید یه خونه خوب پیدا کنیم! :-) 
راستی این عکس من و عمو امیر و پیتر رو ببینید!! خیلی قشنگه!!

۱۳۹۰ اسفند ۱۸, پنجشنبه

امروز هجدهم اسفند1390
من حدود یک هفته مریض بودم! تقریبا سه روز اصلا غذا نخوردم. خیلی لاغر شدم
:-(
ولی الان خیلی بهترم. غذا هم میخورم. شیطونی میکنم. :-)
دیشب نذاشتم مامان بخوابه!! تقصیر من نیست که! آخه من متوجه نیستم که مامان مثل من نمیتونه هر وقت خواست بخوابه و هر وقت خواست بیدار باشه! بعدا که متوجه این چیزا بشم دیگه از این کارا نمیکنم!
بابا اونقدر حرفا برای گفتن داره که میگه اگر یک ماه هم بهش فرصت بدند میتونه اینجا و توی وبلاگ خودش یک سره بنویسه و حرفاش تموم نشه!!
البته خیلی چیزا رو نمیشه نوشت.... نمیشه گفت... باید توی دلت نگهشون داری... شاید به بعضی ها بتونی بگی.... اون خیلی چیزا رو بهش میگن اسرار زندگی....
فعلا خداحافظ....
:-)