۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه


دیشب خیلی به مامان و بابا خوش گذشت! راستش نمیدونم به من هم خوش گذشته یا نه! من حسابی تکون میخوردم و بابا و مامان کیف میکردند! وقتی مامان و بابا رفته بودن که بخوابند، من تازه بیدار شده بودم و توی شکم مامان حسابی وول خوردم!! بابا دستش رو گذاشته بود روی شکم مامان و از وول خوردن من حسابی لذت میبرد!!
مامان و بابا، هرشب ساعت 9 میشینن روی مبل و سریال "ویکتوریا" رو نگاه میکنن! البته مامان سریال "خواهر دوست داشتنی من" رو هم قبل از اون نگاه میکنه و بابا هم مجبوره همراهیش کنه!!
این روزا مامان دیگه حسابی سنگین شده و دکتر دیروز بهش گفته که دیگه نباید خم بشه. چون برای من خوب نیست! طفلکی مامان! خیلی کارا رو به خاطر من نباید انجام بده! ولی اشکال نداره! اونا از داشتن من خیلی خوشحالند!!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر