چند روزه که خانم دکتر گفته یک حفره توی قلب کوچولوی من هست..... با اینکه دکتر گفته چیز مهمی نیست و خودش خوب میشه، این روزا مامان و بابا نگرانند.... بابا از دل مامان خبر نداره، ولی خودش اصلا حال و حوصله نداره.... فردا منو میبرن بیمارستان برای آزمایش که مطمئن بشن چیز مهمی نیست و خودش خوب میشه.... دکتر گفته بود وقتی بندناف ما کوچولوها میافته، باید این حفره بسته بشه. ولی گاهی اینطور نمیشه و دیرتر بسته میشه... به مامان گفته بود که اصلا جای نگرانی نیست... ولی بابا خیلی نگرانه.... بابا میدونه که مامان هم همینطوره.... ولی حتی با هم در این مورد حرف نمیزنن و هر کدوم وانمود میکنه که اصلا نگران نیست..... تا فردا هر سه تامون دعا میکنیم..... بابا میگه خدا کوچولوها رو خیلی دوست داره.... دعای ما رو قبول میکنه..... بابا میگه امیدواره فردا که این متن رو روی وبلاگم باز میکنه، زیرش بنویسه: "به خیر گذشت"
فردا اینو مینویسه.... مطمئنم!!
..............
فردا:
به خیر گذشت!! خدایا دوستت داریم!!
دیروز منو بردن بیمارستان دی همونجا که به دنیا اومده بودم!! البته این دفعه رفتیم پیش آقای دکتر قلب!! آقای دکتر بعد از ساعتها که مامان و بابا منتظر بودند و بعد از اینکه قلبم رو توی اون دستگاه عجیبه که یه عالمه دکمه داشت دید، بهشون گفت که اصلا حفره ای توی قلب من نیست و جز سلامتی توی دستگاه چیزی نمیبینه!! و صدایی که خانم دکترم شنیده مربوط به اینه که شاید کمی سرماخوردگی داشتم و این جور مواقع صدای قلب کوچولوها جور دیگه ایه. به خاطر اینکه قلب نی نی کوچولوها خیلی به قفسه سینه نزدیکه این صداها گاهی شنیده میشه! همین!! البته من اون موقع که آقای دکتر اینا رو میگفت خواب بودم! یه چیزی بهم دادن خوردم که خیلی بد مزه بود و من هم کمی گریه کردم! ولی بعدش خوابیدم تا خونه!! تازه اگر بیدار هم بودم چیزی سر در نمیاوردم!!
............
از طرف بابا:
مامان و من یک هفته بود که به خاطر قلب کوچولوی تو زندگی نداشتیم. البته از خانم دکتر به خاطر اینکه حدسش رو بهمون گفت ممنون هستیم. ولی خیلی اذیت شدیم تا دیروز معلوم شد که حدس خانم دکتر اشتباه بوده. دیروز توی بیمارستان، چند تا کوچولوی دیگه هم بودند. یکیشون مجبور شده بود قلبش رو عمل کنه. امیدوارم براش دعا کنی تا زودتر خوب بشه. مامانش خیلی با تو حرف زد. فکر کنم فهمیدی که چی میخواست بگه. براش دعا کن کوچولوی من..... خدا دعای تو رو قبول میکنه.... مامان اون کوچولو هم میدونست که این کار رو میکنی....
خیلی دوستت داریم
............
از طرف خودم!:
راستی دیروز تخت سفری من جمع شد و تبدیل شد به پارک بازی!! دیگه میتونم توش اونقدر بازی کنم تا خوابم ببره!! خیلی دوستش دارم!! دیروز دو بار اونجا خوابم برد!! توش کلی اسباب بازی هست!! :-) تازه جای تعویضم هم عوض شد!! از این به بعد توی اتاق خودم پوشک عوض میکنم و لباس میپوشم!! همه اینا به مناسبت سلامتی منه!! خدایا بابت سلامتی که به من دادی ازت متشکرم.. بابا میگه دیروز به راحتی میتونستی ازم بگیریش. ولی این کارو نکردی. خدایا، خیلی دوستت داریم!
..............
فردا:
به خیر گذشت!! خدایا دوستت داریم!!
دیروز منو بردن بیمارستان دی همونجا که به دنیا اومده بودم!! البته این دفعه رفتیم پیش آقای دکتر قلب!! آقای دکتر بعد از ساعتها که مامان و بابا منتظر بودند و بعد از اینکه قلبم رو توی اون دستگاه عجیبه که یه عالمه دکمه داشت دید، بهشون گفت که اصلا حفره ای توی قلب من نیست و جز سلامتی توی دستگاه چیزی نمیبینه!! و صدایی که خانم دکترم شنیده مربوط به اینه که شاید کمی سرماخوردگی داشتم و این جور مواقع صدای قلب کوچولوها جور دیگه ایه. به خاطر اینکه قلب نی نی کوچولوها خیلی به قفسه سینه نزدیکه این صداها گاهی شنیده میشه! همین!! البته من اون موقع که آقای دکتر اینا رو میگفت خواب بودم! یه چیزی بهم دادن خوردم که خیلی بد مزه بود و من هم کمی گریه کردم! ولی بعدش خوابیدم تا خونه!! تازه اگر بیدار هم بودم چیزی سر در نمیاوردم!!
............
از طرف بابا:
مامان و من یک هفته بود که به خاطر قلب کوچولوی تو زندگی نداشتیم. البته از خانم دکتر به خاطر اینکه حدسش رو بهمون گفت ممنون هستیم. ولی خیلی اذیت شدیم تا دیروز معلوم شد که حدس خانم دکتر اشتباه بوده. دیروز توی بیمارستان، چند تا کوچولوی دیگه هم بودند. یکیشون مجبور شده بود قلبش رو عمل کنه. امیدوارم براش دعا کنی تا زودتر خوب بشه. مامانش خیلی با تو حرف زد. فکر کنم فهمیدی که چی میخواست بگه. براش دعا کن کوچولوی من..... خدا دعای تو رو قبول میکنه.... مامان اون کوچولو هم میدونست که این کار رو میکنی....
خیلی دوستت داریم
............
از طرف خودم!:
راستی دیروز تخت سفری من جمع شد و تبدیل شد به پارک بازی!! دیگه میتونم توش اونقدر بازی کنم تا خوابم ببره!! خیلی دوستش دارم!! دیروز دو بار اونجا خوابم برد!! توش کلی اسباب بازی هست!! :-) تازه جای تعویضم هم عوض شد!! از این به بعد توی اتاق خودم پوشک عوض میکنم و لباس میپوشم!! همه اینا به مناسبت سلامتی منه!! خدایا بابت سلامتی که به من دادی ازت متشکرم.. بابا میگه دیروز به راحتی میتونستی ازم بگیریش. ولی این کارو نکردی. خدایا، خیلی دوستت داریم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر