۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

ماجرای یک چاقو که تیز نبود ولی برید


بابا دو شبه که نتونسته منو درست بغل کنه! انگشتش رو با چاقو بریده! بابا میگه چاقو خیلی خطرناکه! حتی چاقوهایی که تیز نیستند! بابا با یه چاقو که تیز نبوده انگشتشو بریده! انگشت بابا شش تا بخیه خورده!!! شش تا بخیه برای یک انگشت زیاده!!
بابا میگه بخیه زدن درد داره، ولی مردها برای دردهای اینطوری گریه نمیکنند!
من هم که واکسن زدم گریه نکردم! آخه من هم مرد هستم دیگه!! از الان که نه! ولی بعدا میشم!!
کاش دست بابا زودتر خوب بشه که بتونه منو بغل کنه!
..........
بعضی وقتها چاقوهایی که تیز به نظر نمیان خیلی بدتر از چاقوهای تیز میبرند! میدونید چرا؟ بابا میگه به خاطر اینکه وقتی میدونی چاقو تیزه، حواست خیلی جمع تره! ولی وقتی فکر میکنی که چاقو تیز نیست، زیاد حواستو جمع نمیکنی! اینطوری میشه که چاقو اولین فرصتی رو که گیر بیاره انگشتت رو میبره.....
من وقتی بزرگتر بشم، به حرف بابا گوش میدم و حواسم به تمام چاقو ها هست! حتی اونایی که به نظر تیز نمیان!!

۱ نظر:

  1. سلام
    چطوری پسر دایی؟!
    مرسی از اطلاع رسانیت گل پسر!!
    اگه تو نبودی که من نمی فهمیدم...
    اصلا اگه تو نبودی ماها اینقدر خوشحال نبودیم...
    به بابا بگو حواسشو جمع کنه و مواظب خودش باشه!
    می بینم که امروز داری میری مهمونی پیش بردیا و امیرحسین!!
    راستی تو هنوز پوووووف یاد نگرفتیا!!!دیر نشه پسردایی!!!

    پاسخحذف