دیروز با مامان و بابا رفتیم برای جشن آخر سال مهد کودک لباس بخریم. خیلی خسته شدم و آخرش کلی گریه کردم که حوصله ام سررفته و خسته ام! بابا توی ماشین کلی پاهامو ماساژ داد تا خستگیشون در بره. ولی شب که رسیدیم خونه بازم درد میکرد! از بس موقع خرید شیطونی کردم و دویدم! مامان سر میز شام با یه دست غذا میخورد و با یه دست پای منو میمالید!
قسمت خوب دیروز وقتی بود که رفتیم کافی شاپ! خیلی بهم خوش گذشت!! خودم از روی عکسای منو انتخابم رو به گارسون گفتم اونم اسماشونو بهم گفت! البته اسم اینو که دارم میخورم خودم میدونستم! اسم اون کیک وسطی رو نمیدونستم!! بابا بهم قول داد که اگه از سرکار زود بیاد، امروز یه بار دیگه بریم کافی شاپ!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر