امروز بیست و سوم خرداد ماه 1389 و من یک ماه و 19 روزه شدم! توی این مدت ما برگشتیم خونه خودمون، از اونجا یک سفر یک هفته ای با مادرجون و آقاجون و خاله مهناز رفتیم خوی، بابا و عمو امیر آخر هفته اومدن دنبال ما و یک روز موندن. بعدش با هم برگشتیم خونه.... بابا توی این مدت مریض شده بود و خیلی هم خسته..... از وقتی که من به دنیا اومدم سر مامان و بابا خیلی شلوغ شده!! راستی من هنوز نمیدونم وبلاگ چیه!!! ولی بابا میگه همینجاست!! فعلا قرار نیست اینجا رو نشونم بدند.... قراره وقتی 18 سالم بشه منو بیاره که اینجا رو ببینم.... یعنی روز تولدم! نمیدونم چقدر طول میکشه ولی فکر کنم خیلی زیاده!!! بابا میگه شاید تا اون موقع شرایط فرق کنه و زودتر منو بیاره اینجا! هرچند که من هنوز نمیدونم شرایط چیه!!!؟!
................
این روزا مامان حسابی درگیر کارای منه..... برنامه روزانه من تشکیل شده از شیرخوردن، خوابیدن، پوشک کثیف کردن!، گریه کردن، نق زدن، بازی کردن، گاهی هم لبخند زدن.... فعلا کار خاص دیگه ای بلد نیستم! ولی همین کارایی که بلدم، کل وقت روزانه مامان رو میگیره!
آهان! یه چیز دیگه! دو روز یک بار حمام هم میرم!! الان 2 دفعه است که بابا منو میبره حمام! منو میذاره توی وان خودم و میشوره! من هم حسابی لذت میبرم!! من آب بازی رو خیلی دوست دارم! هر وقت که میرم حمام دیگه نه نق میزنم نه گریه میکنم! حتی موقعی که صورتم رو با شامپو میشورن هم هیچی نمیگم!
......................
بابا دیگه باید بره سر کارش...... پس من هم میرم...... راستی امروز وقتی بابا میومد سر کار من بیدار بودم و به بابا لبخند زدم! نمیدونید این لبخند اول صبح چقدر انرژی توش هست!!! همشو دادم به بابا!!! راستی شما میدونید انرژی چیه؟؟ امیدوارم وقتی این متن رو میخونم بدونم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر