امروز آخرین روز کاری سال 1388 مامان و باباست. از فردا تعطیلات شروع میشه.... توی این چند وقت من خیلی بزرگتر شدم... مامان خیلی سخت تر از قبل راه میره! آخه من سنگین شدم! همش توی شکم مامان تکون میخورم! بابا و مامان دیگه دارند لحظه شماری میکنند برای تولد من.... هفته پیش مامان رفت سونوگرافی و چند تا عکس از من گرفت!! بابا میگه وقتی به دنیا بیام خودش عکسای قشنگ از من میگیره!! امروز بابا میخواد بره برای دوربین پایه بخره که بتونیم سه نفری با هم عکس بگیریم!! البته من فعلا توی عکس فقط یک شکم قلمبه هستم!! دوربین بابا مثل دوربین دکتر منو نشون نمیده! باید صبر کنم تا وقتی به دنیا بیام! اونوقت دوربین بابا هم منو نشون میده!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر