۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

ماه چهارم زندگی

همه چیز تاریکه! چه دنیاییه اینجا! جای زیادی نیست. ولی راحته. نمیدونم از اینجا چه جوری براتون تعریف کنم. چون وقتی بیام پیشتون دیگه هیچی از اونجا یادم نیست!! خیلی جالبه که من اینها رو دارم در آینده براتون مینویسم!! نه؟
زمان خیلی چیز عجیبیه! و همینطور جالب! اینو بابا میگه! هنوز نمیدونم چه شکلیه! ولی گاهی دستش رو حس میکنم که داره شکم مامان رو ناز میکنه! آخه من هنوز این تو هستم!! فکر کنم میخواد منو ناز کنه! ولی نمیتونه.... صبر خوب چیزیه ولی آدم بزرگا کمتر از ما کوچیکترا صبر دارن! البته هیچ وقت اینو نمیگن!! ولی بابا اینو میدونه..... بابا خیلی چیزا میدونه!!! ولی خیلی هم از خودش تعریف میکنه!! من دیگه باید بخوابم! راستی من اصلا اینجا میخوابم؟ کی میدونه! شاید آقای دکتر بدونه! فعلا زیاد چیزی واسه نوشتن نیست... بعدا اگه چیز جدیدی بود براتون تعریف میکنم....

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر