سلام،
بابا بعد از ماه ها دوباره اینجا داره مطلب مینویسه.
این مدت که بابا اینجا نبود خیلی اتفاقات افتاد.. من هم خیلی بزرگتر شدم و خیلی چیزای بیشتری یاد گرفتم. یکی از چیزایی که یاد گرفتم و دارم سعی میکنم که انجامش بدم اینه که دوستان بیشتری داشته باشم و دایره دوستانم رو بزرگتر کنم.
امسال جشن سال نو مدرسه برگزار نمیشه. به خاطر اتفاقاتی که توی گرجستان و به خصوص توی تفلیس داره میافته. تظاهرات و اعتراضات به خاطر تعلیق روند ورود به اتحادیه اروپا و قوانینی که بهش میگن قوانین روسی.
چند روز دیگه یک پولتیشن میخواد از آلمان بیاد مدرسه که به سوالات کلاسهای بالاتر در این مورد جواب بده. معلم ما گفته کلاس ما هم میتونه توی این جلسه شرکت کنه ولی نیاز نیست سوال بپرسه.
راستی گفتم میخوام دایره دوستام رو بزرگتر کنم. دلیلش رو براتون بگم.
یکی از دوستانم که سال گذشته با خانواده اش رفت آلمان، چند وقت پیش یه نامه خداحافظی و تشکر برام نوشت و دیگه خبری ازش نبود. چون میدونستم که دپرشن داره و قبلا هم چند بار حرف خودکشی زده بود، حدس زدم که اینبار اینکار رو کرده. خیلی ناراحت بودم تا اینکه یه روز با اصرار بابا دیگه بهش گفتم دلیل ناراحتیم چیه. اولین بار بود که به خاطر موضوعی به جز خودم و مامان و بابا توی بغل بابا گریه کردم.
بابا سعی کرد ساپورتم کنه و یک هفته ای خیلی حواسش بیشتر از قبل به من بود. ازش خواسته بودم به مامان نگه. چون مامان به اندازه کافی نگرانیهای خودش رو داره و نمیخواستم ناراحتش کنم. بابا هم با اصرار من قبول کرد به مامان چیزی نگه.
بالاخره هفته قبل دوستم بهم پیام داد و خیلی خوشحال شدم از اینکه حدسم اشتباه بوده.
به بابا که گفتم بابا هم خیلی خوشحال شد. ولی بهم گفت این تجربه خوبی برای من شد.
بابا میگه اول اینکه باید دایره دوستانت رو بزرگتر کنی و دوستان بیشتری داشته باشی تا با نبود یکیشون هر چند کوتاه، حس نکنی خالی شدی و دیگه کسی رو نداری. دوم اینکه تا هرچقدر که امکانش هست از دوستی که نمیتونی برای مشکلش کاری کنی (اون هم مشکل به این بزرگی) دور بشی. چون وقتی کسی داره غرق میشه، یا تو رو هم با خودش غرق میکنه یا باید بتونی نجاتش بدی. غیر از این دو راه راهی نیست. پس وقتی نمیتونی کسی رو نجات بدی اتفاق بده میافته.
ولی بابا از اینکه من حتی تو این شرایط سخت به فکر مامان بودم به من افتخار میکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر