۱۴۰۲ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

آقا جون دوست داشتنی، خداحافظ

 پدر:

پسرم دیشب خبر بدی به من رسید. عصر که اومدم خونه مامان ناراحت بود میگفت آقاجون رو از خوی آوردن توی بیمارستان بستری کردن. ولی من دلداریش دادم که مثل دفعه های قبل خوب میشه و برمیگرده خونه.

شب عمو امیر به من مسیج داد که متاسفانه آقاجون فوت کرده. مثل این بود که دنیا روی سرم خراب شده باشه. نمیتونستم به مامان بگم چون باید صبر میکردم صبح بری مدرسه بعد بهش بگم. میدونی، روزای آخر مدرسه بود و نمیخواستم روحیه ات خراب بشه و بتونی این یک هفته آخر رو هم بگذرونی. 

صبح که رفتی مدرسه به مامان گفتم. خیلی سخته این روزا. ولی روزی که این رو بخونی سختیهاش گذشته. 

هرچند که آقاجون برای همیشه بین ما جاش خالیه، ولی توی قلبهای ما زنده است. 

میدونی پسرم، مهم نیست آدم کی بره، مهم اینه که وقتی میره، مثل آقاجون، خاطراتی که به جا میزاره همه خوب باشن. مهم اینه که همه دوستش داشته باشن. مهم اینه که کسی رو اذیت نکرده باشه، مهم اینه که چهره خندان و لبخندش یاد آدما بمونه. ..  و آقاجون همینطوری رفت.

قرار شد امشب مامان بره تهران برای مراسم. من پیش تو بمونم و بعد از سفر مدرسه که با همکلاسیهات داری، کم کم این خبر رو بهت بگم که بتونیم چهلم آقاجون توی مراسمش با هم شرکت کنیم.

خیلی برام سخته که نمیتونم توی مراسم دفن و ختمش باشم. خیلی سخت تره که نمیتونم این روزای سخت رو کنار مامان باشم. ولی میدونم آقاجون هم دوست داشت تو نتیجه خوبی از مدرسه ات بگیری. برای همین تصمیم گرفتم کنار تو بمونم.

میدونم که آقاجون هم اینطوری از من راضیه.

"روحت شاد مرد دوست داشتنی. همیشه توی قلبهای ما زنده ای."

امروز خیلی غم دارم پسرم.. 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر